گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل بیس و یکم
.فصل بیست و یکم :ایمان و خرد در فرانسه - 1648-1715


I- دگر گونیهای فلسفه دکارت

فرهنگ آکادمی فرانسه در 1694 “فیلسوف” را چنین تعریف کرده است:
کسی که در رابطه با دانشهای گوناگون خودش را وقف کار پژوهش کند و اثرات، علل و اصول آنها را جویا شود.
این نام (همچنین) به کسی اطلاق شده است که در آرامش و انزوا، و دور از هیاهو و دردسرهای جهان، زندگی کند. بعضی اوقات کسانی که افکار لجام گسیخته دارند و خودشان را از مسئولیتها و وظایف زندگی مدنی برتر میدانند به این نام خوانده میشوند.
از قسمت نخستین این تعریف چنین بر میآید که فلسفه و علوم هنوز از هم متمایز نشده بودند; علوم به عنوان “فلسفه طبیعی” تا قرن نوزدهم به صورت شعبهای از فلسفه باقی ماند. از آخرین قسمت تعریف چنین استنباط میشود که “جاودانان چهلگانه1 “، در زمان حکومت لویی چهاردهم، بوی انقلاب را در هوای فلسفی استنشاق کرده و گویی پیشتازان روشنگری قبلا پیشگفتارهایشان را گفته بودند. در میان سه مظهر و بلندگوی این تعریف، میراث فکری رنه دکارت در میان رد و قبول در نوسان بود. خود میراث سه بلندگو داشت: یکی شیپور شک را مینواخت، که پیش درآمد فلسفه است; دومین صدای مکانیسم کلی دنیای خارج را اعلام میداشت; و سومین آهنگهای خوش معتقدات دینی سنتی را مینواخت و خدا، اختیار، و خلود روح را از درون گردشارهای دنیا بیرون میکشید. دکارت با شک آغاز کرد و با تورع به پایان رساند; و وارثان وی میتوانستند او را در هر دو انتهای این مسیر بپذیرند. بانوان سالونهای نخستین زنان فاضلهای که در

1. چهل تن از اعضای آکادمی فرانسه.-م.

1672 مورد طنز مولیر قرار گرفته بودند تسبیح و دعا را کنار گذاشتند و در گردابهای کیهانشناسی نوین آسایشی هیجان انگیز یافتند. مادام دو سوینیه فلسفه دکارت را “نقل مجلس” بعد از شام خود ساخته بود; وی، مادام دو گرینیان، مادام دو سابله، و مادام دولا فایت همه “دکارتی” بودند. زنان خوشبوی عطرآگین در جلسات سخنرانی پیروان دکارت در پاریس حضور مییافتند. فلسفه در نزد نجیبزادگان بزرگ باب و متداول شد; هر هفته در قصر دوک دو لوین، در کاخ پاریس پرنس دو کنده، و در “شکوهمندترین <هتلها،ی پایتخت” گفتارها و مقاله های دکارتی خوانده میشدند. فرقه های مذهبی اوراتوریان، بندیکتیان، و آوگوستینوسیان فلسفه جدید را در مدارس خود تدریس میکردند. معمول آن روزگار چنین شد که عقل را در علوم و امور انسانی ستایش کنند; ولی در دین آن را محتاطانه تابع الهامات الاهی نمودند، بدان سان که مورد تعبیر کلیسای کاتولیک باشد. ژانسنیستها و پور-روایال فلسفه دکارت را به عنوان آشتی دهنده مطبوع دین و فلسفه پذیرفتند. اما هوشمندترین همکیش جدید آنان، یعنی بلز پاسکال، فلسفه دکارت را به عنوان راهروی که به الحاد منتهی میشود، محکوم کرد. وی گفت: “من دکارت را نمیتوانم ببخشم. او اگر در سرتاسر فلسفهاش از خدا صرفنظر میکرد، خوشحال میشد; ولی از اظهار اینکه با یک تلنگر دنیا را به حرکت انداخته است ناگزیر بود; از آن پس دیگر کاری با خدا نداشت.” یسوعیان در این مورد با پاسکال همعقیده بود; پس از سال 1650، فلسفه دکارت را به عنوان عاملی که زیرکانه، ولو نه به عمد، موجب تباهی ایمان مذهبی میشود، رد کردند. سوربون میخواست نوشته های دکارت را ممنوع سازد; بوالو از آن به دفاع برخاست; نینون دو لانکو و دیگران مولیر را متقاعد ساختند تا سوربون را هجو کند; سوربون ایراد جویی خود را به تعویق انداخت. هوئه، دانشمندی که مدتها بود فلسفه دکارت را پذیرفته بود، علیه آن قیام کرد و آن را گاهی موافق و له و زمانی مخالف و علیه مسیحیت دانست. علمای الاهیات همیشه از مشکلات موجود در راه توجیه قلب ماهیت با نظریه دکارت در خصوص ماده به عنوان بعد خالص در وحشتی افزاینده میزیستند. لویی چهاردهم در 1665 تدریس این فلسفه دو پهلو را در کولژ روایال ممنوع ساخت و در 1671 این منع را به دانشگاه پاریس نیز گسترش داد.
بوسوئه در 1687 نیز به خیل مخالفان پیوست. این محکومیتها علاقه به فلسفه دکارت را از نو زنده کردند و نظرها را به مدخل شکاکانه آن، یعنی گفتار در روش، جلب کردند; شک نخستین آن مقاله به طور پنهانی پخش شد; اهمیت ضمایم سنتی آن از میان رفت; در قرن هجدهم از دستگاه پیروزمند پیشین چیزی به جای نماند، مگر کوشش آن برای تبدیل دنیای خارج به مکانیسمی که از قانون فیزیکی و شیمیایی پیروی میکند. چنین به نظر میرسید که هر کشف جدید علمی اعتبار مکانیسم دکارتی را فزونی میبخشید و از اعتبار الاهیات دکارتی میکاست: در تصویری که دکارت از کیهان کشید، برای خدای ابراهیم،

اسحاق، و یعقوب جایی وجود نداشت; مسیح هم در آنجا نبود; تنها چیزی که میماند “خدای بیکاره” بود که دنیا را با نخستین ضربه به جنبش انداخت و بعد هم از صحنه کناره گرفت و اکنون فقط به صورت ضامن اشراق و درون بینی دکارت باقی مانده بود. این نه آن خداوند قهار و جبار کتاب عهد قدیم بود، و نه آن پدر مهربان عهد جدید; وی خداوند خداپرستی، فاقد شخصیت، بی وظیفه، ناچیز، و تابع قوانین نامتغیر بود; دیگر چه کسی به فکر میافتد که این بیهودگی اپیکوری را بپرستد قبلا در 1669 و 1678 در کتابهای گیوم لامی; استاد دانشکده پزشکی دانشگاه پاریس، به بیان یک روانشناسی کاملا مکانیکی پرداخت که بر رساله درباره حواس کوندیاک (1754) پیشی گرفت و به تشریح یک فلسفه ماده گرایانه مبادرت ورزید که بر انسان ماشین لامتری بود (1748). در میان این هنگامه و هیاهو، سیرانو دو برژراک مسافرتهای افتخار آمیزش را به ماه و خورشید آغاز کرد.

II- سیرانو دو برژراک: 1619-1655

ما اکثرا وی را عاشق پیشهای میدانیم که روستان یک کمدی از او تهیه کرده و، با آن بینی مشهور، در زیبایی از ونوس شکست خورده است. سیرانو حقیقی چندان ناکام نبود; وی زندگی و عشق را با خنده رویی به بازی گرفته بود و عمر را تا سر حد ممکن به بطالت میگذراند. اضافه بر تحصیلات معمولی یک فرزند نجیبزاده، در جلسات درس (همراه با مولیر) پیر گاسندی، آن کشیش دوستداشتنی که دوستدار اپیکور مادهگرا و لوکرتیوس ملحد بود، حاضر شد. سیرانو “روحی” به ویژه “قوی” داشت و یک عنان گسیخته به هردو مفهوم کلمه، یعنی آزاداندیش و عیاش، بود. در پاریس به گروهی بیدین و هوچی پیوست، در دوئل کردن شهرتی به هم رسانید، در ارتش خدمت کرد، و زمانی چند، به علت زخمی که برداشته بود، از عیاشی کناره گرفت و به فلسفه پرداخت.
وی نخستین نمایشنامه فلسفی فرانسوی را نوشت و با شرح مسافرتهایی به نقاط دور افتاده کیهان، که گشاینده راه سویفت بود، انسان را به باد تمسخر گرفت. وی بر قدیس آوگوستینوس محترم میخندید، “آن شخصیت بزرگ، که فکرش را روحالقدس منور کرده است، به ما اطمینان میدهد که در زمان وی زمین مثل تنور مسطح بوده است و همچون یک نیمه پرتغال روی آب شناور.” قلمش را تقریبا در هر فرم ادبی میآزمود، که این آزمونها با اینکه بندرت جدی بودند، ارزش تعیین کنندهای مییافتند. نمایشنامه کمدی فضل فروش فریب خورده وی، به نظر مولیر، برای اشغال کردن یک یا دو صحنه خوب ود. تراژدیش به نام مرگ آگریپین در 1640 به روی صحنه آمد، اما بلافاصله از طرف مقامات دولتی ممنوع اعلام شد و آن قدر ماند تا در سال 1960 مجددا به معرض نمایش گذاشته شد. ولی انتشار آن به سال 1654 بود، و جوانان افسار گسیخته

پاریسی شعرهای ملحدانه سژان را فریاد میخواندند:
پس این خدایان چه هستند زاده ترس ما; چیزهای نابوده قشنگی که آنها را میپرستیم و نمیدانیم چرا . . . ; خدایانی که انسان آنها را آفریده است و آنها انسان را هرگز نیافریدهاند. و در مورد خلود روح: یک ساعت پس از مرگ، روح نابود شده ما همان خواهد بود که ساعتی پیش از زندگی بوده است.
اندکی پس از چاپ این نمایشنامه، تیری از سقف بر سرش فرود آمد و در سی و شش سالگی از آن ضربه در گذشت. دستنوشتهای از او به جای ماند که در دو قسمت انتشار یافت: جهان دیگر; یا ممالک و امپراطوریهای ماه (1675)، و جهان دیگر; یا ممالک و امپراطوریهای خورشید (1662). آنها نوع خنده آوری از داستانهای علمی و تخیلی به شمار میروند که بر پایه کیهان شناسی دکارتی نوشته شده بودند و سیارات را از گردشارهایی که از تکانهای انقلابی ماده اولیه تشکیل یافته بودند مشتق میکردند. سیرانو میگفت که سیارات زمانی مثل خورشید شعله ور بودهاند،
اما در طول زمان، نور و حرارت را بر اثر انتشار مداوم ذراتی که موجب این پدیده ها شدهاند، از دست دادهاند و در نتیجه به اجسامی سرد، تیره و تقریبا بی نیرو مبدل شدهاند. ما حتی کلفهای خورشید را میبینیم . . . که روز به روز از نظر اندازه بزرگتر میشوند. از کجا که این کلفها پوستهای نباشند که از جرم خوشید تشکیل یافته و به نسبت از دست دادن نور خود سرد شده باشند; از کجا که خورشید هم . . . مثل زمین به کرهای تیره مبدل نشود سیرانو با موشک زمین را ترک میگوید و به سرعت به ماه میرسد. وی متذکر میشود که سه چهارم اولیه مسیر حس میکند که زمین وی را به سوی خود میکشد; و در ربع آخر نیروی کشش ماه همین عمل را انجام میدهد.
“به خودم گفتم که این بدین جهت است که حجم ماه از زمین کمتر است; بنابراین، دایره عملش نیز در فضا کمتر است.” وقتی که به حالت گیج در سطح ماه فرود میآید، خودش را در باغ عدن میبیند. در آنجا در خصوص گناهکاری ذاتی با ایلیای نبی به بحث میپردازد و از باغ به صحرای برهوت ماه تبعید میشود. در آنجا با دستهای از جانوران عظیمالجثه به طول 6 متر برخورد میکند که به صورت انسان هستند، ولی روی چهار دست و پا راه میروند. در آن میان یک تن، که در آتن از خدایان حامی سقراط بوده است، به زبان یونانی فلسفی صحبت میدارد. وی به سیرانو اطلاع میدهد که راه رفتن به شیوه چارپایان شیوهای طبیعی و سالم است; که این آقایان ماه نشین، به عوض پنج یا شش حس، صد حس دارند و واقعیتهای بیشماری را حس میکنند که بر انسان پوشیدهاند. (فونتنل، ولتر و دیدرو این نظر را به بازی میگیرند). تخیلات سیرانو آزاد و بیقید به سیر خود ادامه میدهد: ساکنان

ماه از بخاری که از غذا بر میخیزد تغذیه میکنند نه از خود غذا; در نتیجه، از شر سر و صدای دستگاه هاضمه و خواری و نابهنگامی دفع در امان میماندند. در ماه، قوانین را جوانان، که مورد احترام بزرگسالانند، وضع میکنند; عزوبت، پاکدامنی، و عفت محکوم است; خودکشی، مردهسوزانی، و بینی بزرگ را میپسندند. همین خدای حامی سقراط شرح میدهد که دنیا خلق نشده ولی ابدی است; از هیچ به وجود آمدن (که فیلسوفان مدرسی تعلیم میدادند) قابل تصور نیست; پذیرش ابدیت مشکلتر از ابدیت خداوند نیست; در حقیقت، فرضیه وجود خداوند کاملا نالازم است، زیرا دنیا ماشینی است خودکار که همیشه میچرخد. سیرانو استدلال میکند که خداوندی باید وجود داشته باشد، زیرا وی معالجات معجزهآسا را شخصا با چشم خود دیده است; خدای حامی سقراط به این گفتارها، که آنها را از تلقین یا تخیل میشمرد، میخندد. یک حبش نیرومند به انتقام از اصالت آیین بر میخیزد، سیرانو را با یک دست و آن خدای حامی را با دست دیگر بر میدارد، خدای حامی را به دوزخ میاندازد، و سیرانو را در سر راه خود در ایتالیا فرو میاندازد; سگهای محل به وی، که بوی ماه میدهد، پارس میکنند. جانثن سویفت نیز مجذوب شده بود.